می خواهم گرگی نباشد تا بره ها مضطرب نشوند
باسمه تعالی
می خواهم گرگی نباشد تا بره ها مضطرب نشوند
در ابتدای صدارت امیر کبیر، که استقلال و خودنافروشی در مقابل بیگانگان عامل قتلش بود، حاکم بروجرد و لرستان درباره ی امنیت موجود در منطقه ی خود به امیر گفت: قربان، به قدری امن و عدالت برقرار است که گرگ و بره با هم آب می خورند.
امیر پاسخ داد: می خواهم ولایت آن چنان امن و آسوده باشد که گرگی نباشد تا از خیال او بره مضطرب شود و نیاساید.
منبع: کتاب تاریخ معاصر ایران، دکتر موسی نجفی، موسی حقانی و مظفر نامدار، ص 50
آنچه مایه فخرو مباهات تاریخ به امیرکبیر است، بیگانه ستیزی و مبارزه با رشوه خواری و جیره خواری آقازاده ها از دربار است.
می خواست شر گرگ ها را از سر مردم کم کند؛ گرگ های داخلی و خارجی را. دلواپس بود، دلواپس بره ها.
آخرش چه شد؟؟ توانست؟
آقازاده ها و جیره خوارهاشان، تبدیلش کردند به بزرگ ترین خائن به کشور؛ کسی که با ذخایر حکومت درافتاده؛ سیاه نمایی می کند؛ می خواهد درب های پیشرفت را با کم کردن نفوذ فرنگیان در کشور، به روی کشور ببندد ...
آن قدر به او تهمت زدند تا حکم عزلش را از شاه خائن گرفتند؛ به آن راضی نشدند؛ چشمان تیزبینش را برای همیشه بستند تا پیشرفت آن ها را نبیند؛ تا آسوده خون بره ها را بمکند.
این جریانِ تاریخ است؛ ادامه دارد ...